یوسف احمد شاعر کهن (درا)
اشعار وی بیشتر شامل دوبیتی های غمناک است که در رثای عزیزانش سروده است
به طوری که وقتی دخترش درا ثر سوختگی از دست داد این دوبیتی راسرود
چه ماه درآسمان شمع در زمین نیست چراغ روشنی شهر گوین نیست
فکندی آتشی در جانم آخر که هجرش در دلم ماند تا صد وبیست
وی بعد از فوت حسین جعفر پور(پسرپسربرادرش)این دو بیتی را سرود
عزیزمن ازین دنیا سفر کرد چو آتش در دل من شعله ور کرد
بسوزد دست وپا واستخوانم دگر بر قالب جانم اثر کرد
وی شعری را بعد از مرگ عروسش خاور که بر اثر بیماری در گذشت سرود
فلک دیدی به ما آخر چه ها کرد زدی آتش که بازارم سیاه کرد
اول بر قالب جانم اثر کرد دگراز چشم وگوش و دست و پام کرد
وی بعد ازفوت پسرش محمد یوسف که در سن ۳۸ سالگی از کوه سقوط کرد تصمیم گرفت که دیگر شعر نگوید
به واللهی که حالا توبه کارم چوه تاریخ در دل کوه یادگارم
فکندی آتشی جان درایی علاج درد بی درمان ندارم
وی به تقلید از سید محیا دوبیتی هایی به شکل معما سروده است
عزیزان صاحب هفده سخن کیست که در آخر زمان کس پیروش نیست
درا گفته که این معنا بگویید سنه آن شش هزار ویکصد بیست
